کافه دختران
خوش امدید
درباره وبلاگ


دختــــر که باشی معنی یتیمی و بی مادری را میفهمی! دختـــر که باشی زبر بودن دست پدرت و چین و چروک های پیشانی مادرت را درک میکنی... دختــــر که باشی حسودی به دختری که غرق عشـــق است را درک میکنی! دختــــر که باشی میفهمی به اختیار خودت گذشتن از عشقت چقدر طاقت فرساست! دختــــر که باشی دنیای دختران را مسخره نمیکنی! دختــــر که باشی بغل کردن عروسک کودکی هایت چه آرامشی دارد! دختــــر که باشی میفهمی چه حس نابی است از وجودت وجودی ساخته شود! دختــــر که باشی جیغ زایمان برایت گوشخراش نمیشود چون پر از درد است اما با شنیدن پاره ی تنت تبدیل به خنده میشود! دختــــر مقامش با توئه مرد یکـــــی است ، او را ضعیفه نگوییم ، ناقص العقل نخوانیم ، او" ســــــــــــــاده" است " خنـــــــــــگ " نیســــــــــــــت. . . !

پيوندها
رمان
جی پی اس ردیاب ماشین
ال ای دی هدلایت زنون led
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کافه دختران و آدرس cafeedokhtaran10.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 27
بازدید کل : 15184
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید



موضوعات
رمان
رمان

نويسندگان
خانوم دکتر

آرشيو وبلاگ
آذر 1394


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 

بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
رمان خورشید برگرفته از واقعیته و فقط نام بعضی از اشخاص عوض شده  راوی داستان اول شخص و خوده خورشید هست ما تو این رمان علاوه بر زندگی و درگیریای خورشید با زندگی شخصیت هایه دیگه چون رامین وندا هیوا و بنیامین ومعصومه و ووو اشنا می شیم که هرکدومشون ماجرایی دارن . این رمان یه قسمتاییش عاشقنس به حد اینکه برید تورویا  و احتمال برگشتتون 30 درصده و یه قسمتاییش غمگین در حد اینکه بشینیدو تا چندساعت گریه کنید و یه قسمتایش طنز در حد اینکه کسی نتونه جلو خنده هاتونو بگیره  
خلاصه
خورشید جواهری دانشجوی پزشکی برای ادامه تحصیل به تهران خونه ی مادربزرگش امده که  درگیر ماجرای ازدواج رامین  داییش می شه که تو مراسم  خاستگاری رامین از ندا خیلی اتفاقی پسری رو می بینه که سالها دوسش داشت ولی اون در عوض احساسات پاک خورشید رو زیر پاش له کرد و  غرورشو شکست   وحالا این بار نویت ارسلانه که در حد مرگ عاشق چشمان  ابیه خورشید بشه چشمانی که در همه ی اون سالها نفهمید که چقد دوسشون داره و از شون ارامش می گیره    اما خورشید با خودش عهد بسته که هیچ وقت ارسلان پاشایی رو نبخشه اون دیگه اون دختر دوسال پیش نیست که حتی وقتی بهش می گفتن ارسلان ادم کشته از ارسلان دفاع می کرد و بخاطرش جلوی همه وایمیستاد اون الان هیچ حسی به ارسلان نداره جز تنفر ......
قسمتی از رمان
_اوره دیروز بهش زنگیدم حسابی شنگول بود عروس خانوممون

-ای جان الهی قوبونش بشم اجیمو

_مینا؟.....من چشام دارن می سوزن ... کاری نداری عشقم ؟

_اخ...فردا شبم که شیفت داری ...برو بخاب از دست میری

_خیلی دوست دارم ...شبت بخیر

دیگه پیام اخرشو که نوشته بود /من عاشقتم شب..../ وانکردم ساعت نه و نیم صبح بود ساعت رو رو 1 ظهر تنظیم  کردم کلی کار داشتم حاضرم شرط ببندم به یک دیقه نکشید خابم برد

دوستان فصل یکو دو این رمان پستای قبل هست فصبل سوم هم بزودی میزارم

هر کس هم دوست داره رمانش نوشته بشه یه نظر خصوصی بده و یه اسم کاربردی و یه رمز بزاره تا عضو نویسندگان وبلاگ پاتوق دختران بشه

یاعلی

 

 

 

 

 

 

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد