بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
رمان خورشید برگرفته از واقعیته و فقط نام بعضی از اشخاص عوض شده راوی داستان اول شخص و خوده خورشید هست ما تو این رمان علاوه بر زندگی و درگیریای خورشید با زندگی شخصیت هایه دیگه چون رامین وندا هیوا و بنیامین ومعصومه و ووو اشنا می شیم که هرکدومشون ماجرایی دارن . این رمان یه قسمتاییش عاشقنس به حد اینکه برید تورویا و احتمال برگشتتون 30 درصده و یه قسمتاییش غمگین در حد اینکه بشینیدو تا چندساعت گریه کنید و یه قسمتایش طنز در حد اینکه کسی نتونه جلو خنده هاتونو بگیره
خلاصه
خورشید جواهری دانشجوی پزشکی برای ادامه تحصیل به تهران خونه ی مادربزرگش امده که درگیر ماجرای ازدواج رامین داییش می شه که تو مراسم خاستگاری رامین از ندا خیلی اتفاقی پسری رو می بینه که سالها دوسش داشت ولی اون در عوض احساسات پاک خورشید رو زیر پاش له کرد و غرورشو شکست وحالا این بار نویت ارسلانه که در حد مرگ عاشق چشمان ابیه خورشید بشه چشمانی که در همه ی اون سالها نفهمید که چقد دوسشون داره و از شون ارامش می گیره اما خورشید با خودش عهد بسته که هیچ وقت ارسلان پاشایی رو نبخشه اون دیگه اون دختر دوسال پیش نیست که حتی وقتی بهش می گفتن ارسلان ادم کشته از ارسلان دفاع می کرد و بخاطرش جلوی همه وایمیستاد اون الان هیچ حسی به ارسلان نداره جز تنفر ......
قسمتی از رمان
_اوره دیروز بهش زنگیدم حسابی شنگول بود عروس خانوممون
-ای جان الهی قوبونش بشم اجیمو
_مینا؟.....من چشام دارن می سوزن ... کاری نداری عشقم ؟
_اخ...فردا شبم که شیفت داری ...برو بخاب از دست میری
_خیلی دوست دارم ...شبت بخیر
دیگه پیام اخرشو که نوشته بود /من عاشقتم شب..../ وانکردم ساعت نه و نیم صبح بود ساعت رو رو 1 ظهر تنظیم کردم کلی کار داشتم حاضرم شرط ببندم به یک دیقه نکشید خابم برد
دوستان فصل یکو دو این رمان پستای قبل هست فصبل سوم هم بزودی میزارم
هر کس هم دوست داره رمانش نوشته بشه یه نظر خصوصی بده و یه اسم کاربردی و یه رمز بزاره تا عضو نویسندگان وبلاگ پاتوق دختران بشه
یاعلی